My area

My area

برای نوشتن حرفام‌.

تماشا

18:08 1402/07/14 - Ariel

فقط میتونم صمیمی شدنش با بقیه رو تماشا کنم و حسرت بخورم. میبینم که یه نفر دیگه میتونه چقدر بهتر از من دوستش داشته باشه، و میگذرم. فقط یه تماشاچیم که از دور همه چیزو نگاه میکنه. فقط منم و احساساتی که هیچوقت قرار نیست پیشش به زبون بیارم.
اولین بار که اعتراف کردم نتیجه ای جز پشیمونی برام نداشت. فقط رابطمو با اون بدتر کرد. بخاطر احساسات یه طرفم جلوش خجالت میکشیدم و برای رها کردن خودم از این خجالت شروع کردم به دوری، ایگنور کردنش و سرد شدن، طوری که فکر کنه دیگه حسی ندارم، اما در آخر چیشد؟ ریدم به همه چی. همش تقصیر من بود.
میترسم دوباره یه نفر دیگه هم از دست بدم، پس فقط تماشا میکنمش، از دور.

بگید

15:45 1402/07/09 - Ariel

اون خصوصیات و اخلاقاتون که باعث خجالت زدگیتون میشه رو بگید، شاید حداقل بعد گفتنشون یکم از اون حس خجالت کم شه.

مغرور

14:43 1402/07/09 - Ariel

اکثرا بهم میگن تو یه آدم مغروری، واسه همینه اکثر اوقات تنهایی. نمیدونم چرا، شاید چون معمولا واکنشی نشون نمیدم و مثل چوب خشکم اینطور بنظر میاد که خودمو میگیرم یا آدم مغروریم. من فقط نمیدونم باید توی هر موقعیت چه واکنشی داشته باشم، پس مثل مترسک میشم.
از واکنش نشون دادن میترسم، چون حس میکنم ممکنه واکنشم به اندازه کافی خوب نباشه یا از دید بقیه مسخره باشه. واقعا نمیدونم چرا همچین چیزی برام مهمه، اینکه بقیه چه نظری درموردم دارن.
فقط یه پوزخند کافیه تا کل اعتماد بنفس داشته و نداشته مو از دست بدم و تا یه مدت بیخیال گفتن نظرم راجع به هرچیز بشم. مسخره‌ست نه؟

گم شدم

17:14 1402/07/07 - Ariel

حس میکنم تو خودم گم شدم، مثل این میمونه که مغز یه اتاق خالی باشه که تو توشی، انقد فکر میکنی که حتی نفس کشیدن درست هم یادت میره و در نهایت خودتو میون یه عالمه نخ و گره میبینی، هر نخ یه موضوعه. حالا تو موندی و اتاق پری که نمیدونی چجوری قراره ازش بیرون بیای.

همه چیز

17:00 1402/07/07 - Ariel

تقریبا تمام چیزایی که برای بدست اوردنشون جون کندیم با مرگمون از دسترسمون خارج میشن، حتی اگه باقی بمونن‌ دیگه قرار نیست برای ما به دردی بخورن. و دقیقا همین موضوعه که باعث میشه همه چیز پوچ باشه. همه چیزایی که داریم پوچن، فقط چون هنوز زنده‌ایم متوجه پوچ بودنشون نشدیم. حتی بعد مرگمونم متوجه این نمیشیم چون دیگه مردیم.